آرام و بی صدا قدم بر می داشت
مقصد مشخصی نداشت ولی .. بدون هدف هم نبود
هدفش، آرامش بود . یافتن آرامش نهان درون قلبش
با خود فکر می کرد : چگونه می توانم آرامش را به قلبم باز گردانم ؟
راه های زیادی را امتحان کرده بود ولی ، نتیجه هیچکدام قلبش را آرام نمی کرد
در همین فکر ها بود که نوری از دور توجه اش را جلب کردی
حالا روبه روی ضریح بود چشمش به گنبد طلا خیره بود و صورتش خیس از اشک
دستانش را رو به آسمان بلند کرد و فریاد زد ( خدایا ممنون که کمکم کردی پیداش کنم )
حالا قلبش هم آرام بود همه این ها را مدیون ضامن آهمو بود
( یا ظامن آهو نظری بر من کن ، پرونده دوستی ما امضا کن ، ما عاشق آل محمد هستیم ، خود مشکل بی شمار ما را حل کن )
کپی با ذکر منبع بلامانع است
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ][ سه شنبه 5 بهمن 1395 ] [ 22:49 ] [ یه دختر چادری ] [ بازدید : 103 ] [ ]
آخرین مطالب